گویندخدا گناهان راببخشد-گیرم که ببخشدزخجالت چه کنم.
هرگاه در خلوت خودم به تو فکرمیکنم ازشدت شرمساری سرم
به زیر می افتد.
هر گاه به یاد پرده ای عظیم که برعیب های من کشیدی می افتم.
هرگاه به یادخوبیهای که از من بر زبانهاجاری ساختی و من
لایق ان نبودم می افتم.
هر گاه بیادنعمتهای که به من بخشیدی ومن ناسپاس بودم می افتم.
هر گاه به یاد بلاهایی که با تمام گناهکاری ام از من دفع کردی می افتم.
و هر گاه به یادمی اورم که با تمام مهربانی ات باز از تو گلایه مند بودم.
در حالی تمام مشکلات از جانب خودم بود عرق شرم سراسروجودم را فرا میگیرد........
و انگاه است که از شدت خجالت نمیتوانم از تو چیزی بخواهم.......
و باز وقتی به یاد پیمانهایی که یکی پس از دیگری با تو بستم وهمه را
شکستم می افتم حتی روی انکه دیگر بار از تو عذرخواهی کنم راندارم............
//عجب معلم بدی است این طبیعت که اول //
// امتحان میگیردوبعد درس میدهد.//